امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1043

1. دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید

2. گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید

3. رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل

4. که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید

5. چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم

6. که آید بر زمین، جز بر دل من بار نگشاید

7. مرا در کار خود کند است دندان، زان ترش ابرو

8. بدین دندان که من دارم گره از کار نگشاید

9. اسیر کفر گیسوی صنم چون برهمن باید

10. که گر رگهای او بگسلد گره زنار نگشاید

11. زند بسیار لاف زهد و تقوی پارسا، لیکن

12. همان بهتر که چشم خود در آن رخسار نگشاید

13. به جرم عشق اگر کافر کنندم خلق گو، می کن

14. مرا باری زیان هرگز به استغفار نگشاید

15. چه ساعت بود آن کاندر رخ او سرخ شد چشمم

16. که جز خون هر دمی زین دیده بیدار نگشاید

17. دل خود با در و دیوار خالی می کند خسرو

18. بمیرد گر غم خود با در و دیوار نگشاید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام
* زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود
شعر کامل
سنایی
* همین بس شاهد یکرنگی معشوق با عاشق
* که بلبل عاشق است و گل گریبان پاره می سازد
شعر کامل
صائب تبریزی
* سیمرغ وهم را نبود قوت عروج
* آنجا که باز همت او سازد آشیان
شعر کامل
حافظ