غزل شمارهٔ 1129
1. دمید صبح مبارک طلوع، ساقی، خیز
2. به دلخوشی می صافی به جام روشن ریز
3. شراب و شاهد و مطرب به مجلس آر، کنون
4. که در صبوح نشسته ست صوفی گه خیز
5. چو رفت توبه ام، ار صاف نیست، درد سیاه
6. بیار و در کله صوفیانه من ریز
7. به درد عشق بمیرم، ولی دوا چه کنم؟
8. ز روی خوب میسر نمی شود پرهیز
9. ره حجاز بزن، گریه خرابی من!
10. نشان هجر و بیابان ببر ز راه حجیز
11. پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من
12. چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز
13. بکش مرا ز تن و از فراق باز رهان
14. که زنده گردم ازین مردن خیال انگیز
15. مدام جرعه خود ریز بر سر خسرو
16. ز بعد مردن و بر گور بالشش آویز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده