غزل شمارهٔ 1143
1. مرا کاری ست مشکل با دل خویش
2. که گفتن می نیارم مشکل خویش
3. خیالت داند و چشم من و غم
4. که هر شب در چه کارم با دل خویش؟
5. ز واپس ماندگان یادی کن آخر
6. چه رانی تند، جانا، محمل خویش؟
7. مرا در اولین منزل ره افتاد
8. ترا خوش باد راه و منزل خویش
9. نه من زان گونه در دریا فتادم
10. که آید کشتنم در ساحل خویش
11. چه فرصتها که گم کردم درین راه؟
12. ز بخت خوابناک غافل خویش
13. کم از جولانی آخر در ره ما؟
14. چه خسرو خاک کرد آب و گل خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده