امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1160

1. خوش رفیقی او که گه گه در نظر می آیدش

2. لیک حیرانم که دل بر جای چون می بایدش

3. زلف بر بالین و او در خواب خوش، وه کای رقیب

4. با چنان تشویش دلها خواب چون می آیدش

5. صوفی ما دعوی پرهیزگاری می کند

6. باش تا ساقی مستان روی خود بنمایدش

7. ساقیا، چون دور گردانی ز خون من بشوی

8. آن لب ساغر که لبهای تو می آلایدش

9. عشق را اسباب خون من همه حاصل شده ست

10. یک کرشمه از سر ابروی تو می بایدش

11. باغ رو، جانا، که نرگس در هوای روی تست

12. روی گل می بیند، اما دل نمی آسایدش

13. عاشق مسکین و کنجی و خیالی و غمی

14. چون کند بیچاره، چون دل با کسی نگشایدش

15. نیست عاشق را دوایی بهتر از صبر و شکیب

16. گر بود دانا، چنین دانم همی فرمایدش

17. خسروا، دل بد مکن، گر یار بدخویست، ازآنک

18. هر چه با آن روی زیبا می کند، می شایدش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
* این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* ز رنگ آمیزی باد خزانی
* چو شد برگ درختان زعفرانی
شعر کامل
وحشی بافقی
* امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
* ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟
شعر کامل
رهی معیری