امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1161

1. آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش

2. هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش

3. سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او

4. زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش

5. شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود

6. سوخت خود را و آتش خود کرد پیدا روشنش

7. بازویم طوق سگان کوی او بوده بسی

8. حیف باشد کاین سفال آویزم اندر گردنش

9. وه که دامانش چرا گیرد ز خون چون منی؟

10. من که نپسندم سرشک خون خود پیرامنش

11. دل که با دامان یوسف چشم یعقوبی نداشت

12. آن به خون خود، دروغی نیست بر پیراهنش

13. خاک می سازد تن خود خسرو اندر راه دوست

14. تا شود گردی و بنشیند به روی دامنش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
* شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
شعر کامل
حافظ
* ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
* این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
شعر کامل
حافظ
* ظلم است در یکی قفس افکندن
* مردار خوار و مرغ شکرخا را
شعر کامل
پروین اعتصامی