غزل شمارهٔ 1184
1. قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
2. من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش
3. کرشمه می کند و مردمان همی میرند
4. چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش
5. عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
6. ز نازکی بتوان دید روح در بدنش
7. طفیل آنکه کسان را به زلف در بندی
8. بیار یک رسن و در گلوی من فگنش
9. به کوی او که شوم خاک، نیست غم مگر آنک
10. ز باد گرد غم آلود من رسد به تنش
11. شهید عشق که شد یار در زیارت او
12. مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش
13. وصال با وی ازین بیش نیست عاشق را
14. که کشته گشت و در آمد به زلف پر شکنش
15. زبان که خواست ز تو، خسروا، نکردی فهم
16. کنایتی ست که برگیر تیغ و سرفگنش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده