غزل شمارهٔ 1243
1. تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم
2. شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم
3. روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق
4. همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم
5. چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان
6. که زان پس ذوق تلخ و جان خود شیرین نمی دانم
7. خرد را گفتم اندر عاشقی دخلی بکن، گفتا
8. غریبم، رسم این کشور من مسکین نمی دانم
9. به بالینم رسیده یار و من در مردن از سویش
10. کجایی در زبان و کیست در بالین نمی دانم؟
11. سؤال می کنی از من که خسرو من کیم پیشت؟
12. شنیدم، لیک از حسرت جواب این نمی دانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده