غزل شمارهٔ 1358
1. هر شب از دست غمت دیده و دل خون شودم
2. وانگه از هر مژه راوق شده بیرون شودم
3. گاه گاهی به سر زلف تو در می آیم
4. با دلی در هم و آن هم ز غمت خون شودم
5. مردم دیده کند رقص به صحرای دو رخ
6. چون بم و زیر دل خسته به گردون شودم
7. روزگاری ست مرا سخت پریشان ز غمت
8. چه کنم بی تو و این عمر به سر چون شودم؟
9. خار خارت نشود از دل خسرو بیرون
10. گر چه از خون جگر رخ همه گلگون شودم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده