غزل شمارهٔ 1428
1. کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم
2. بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم
3. صبا سلام تو آرد، ولی به من نرساند
4. که در غلط فتد از دیدنم، از آنکه نه آنم
5. شدم ز دست تو و هم عنان تو نگرفتم
6. فتاد دیده به رویت، ز دست رفت عنانم
7. دلم بری و بگویی «مگو» من این به که گویم؟
8. مر کشی و ندانی، ندانم این ز که دانم!
9. در آب دیده تنم غرقه گشت و آه نکردم
10. ز تیر هم چه گشاید، چو نم گرفت کمانم
11. ز گریه رشته جان پر گره شد و دم سردم
12. گره گرفته به صد حیله می رسد به دهانم
13. بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو
14. ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده