غزل شمارهٔ 1561
1. عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن
2. خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن
3. غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز
4. خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن
5. بوسه دزدیده خواهم، گر نه بدهی ظاهرا
6. وعده پوشیده ده، لب را گوایی تازه کن
7. لعل تو درمان جان است و لبم را دردمند
8. دردمند خویش را، آخر دوایی تازه کن
9. بی وفایی را دهان بربسته ای، بگشا دهان
10. یا ز ما خون ریز یا با ما وفایی تازه کن
11. صبحدم بویی ز زلف خود سوی خسرو فرست
12. ملک افریدون و خاقان بر گدایی تازه کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده