غزل شمارهٔ 1585
1. امروز باز شکل دگرگشت یار من
2. یادی نکرد از من و از روزگار من
3. صد ره فتاده بر ره خویشم بدید و هیچ
4. رحمت نکرد بر دل امیدوار من
5. مردم در آرزوی کناری و بخت بد
6. ننهاد آرزوی من اندر کنار من
7. عمرم در انتظار شد و یک دم آن حریف
8. نآمد که وای بر من و بر انتظار من!
9. گه آه و گاه گریه و زاری و گه نفیر
10. یارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟
11. گر من به کوی می دوم از بهر یک نظر
12. تا به که گشت می زند آن شهسوار من
13. ای مردمان، به زهره و مه بنگرید، لیک
14. زنهار منگرید به سوی نگار من
15. ایزد کجات بهر هلاک من آفرید
16. ای آفت دل من و آشوب کار من
17. دشمن بدید گریه خسرو، دلش بسوخت
18. هرگز نگفتیش که بس، ای دوستدار من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده