غزل شمارهٔ 1687
1. لاله دمد از خون شهیدان غم او
2. تا حشر در آیند به خوان علم او
3. از جور و وفا و ستم هر که بپرسی
4. در عشق مساوی ست وجود و عدم او
5. می زد رقم غالیه نقاش سیه کار
6. بشکست ز رشک خط سبزت قلم او
7. در پای خم امروز چو من صاف دلی نیست
8. جز درد که پیوسته بود در قدم او
9. خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش
10. جمشید حسد می برد از جام جم او
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده