غزل شمارهٔ 1726
1. گر کنی گشت چمن با شوخ و با شنگی دو سه
2. باغ صد رنگ آورد از بوی و از رنگی دو سه
3. هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست
4. بهر دل بردن درو افسون و نیرنگی دو سه
5. گر منت جان خوانم و جان دیده و دیده جگر
6. دوستم آخر مکن دل بد ازین ننگی دو سه
7. عاشقانت را چو ناید خواب، غم گویند باز
8. بر درت افتاده هر شب خسته دل تنگی دو سه
9. خشم هاگیری که نبود آشتی، ور باشدت
10. با شدت اندر میان آشتی جنگی دو سه
11. چون به بازی سنگ بر عاشق زدن کار بتانست
12. ای بت، آخر بر من بی سنگ هم سنگی دو سه
13. وه که خسرو چون زیدگر همچو تو باشد به شهر
14. شوخ چشم و خیره و بازنده و شنگی دو سه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده