غزل شمارهٔ 1844
1. ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
2. ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری
3. منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
4. که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری
5. چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
6. ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری
7. من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
8. که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری
9. نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
10. که توام ز دولت او شب و روز در حضوری
11. چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
12. بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری
13. گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
14. که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری
15. به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
16. شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده