امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1851

1. گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی

2. جور از حد نبری، حد جفا بشناسی

3. من جز از تو نشناسم به حق خدمت تو

4. تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی

5. تو که از کبر و منی می نشناسی خود را

6. من مسکین گدا را کجا بشناسی

7. ز فراقت ز ضعیفی همه خلقم بشناخت

8. ور تو بینی نه همانا که مرا بشناسی

9. بسته موی توام، ور به تنم در نگری

10. موی در موی کنی فرق و مرا بشناسی

11. برده ای صد دل و زنهار که نیکو داری

12. که دلم زان همه دلها، صنما، بشناسی

13. از درون سوختگی دارد و از بیرون داغ

14. این نشان بهر همان است که تا بشناسی

15. چون درون جگرم جای گرفتی زنهار

16. چون بریزی نمکی از لب و جا بشناسی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
* هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
شعر کامل
سعدی
* بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
* یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
شعر کامل
حافظ
* گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت
* بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت
شعر کامل
سعدی