غزل شمارهٔ 1969
1. صبا آمد، ولی بویی ازان گلزار بایستی
2. چه سود از بوی گل ما را، نسیم یار بایستی
3. رخش در جلوه نازست و من از گریه نابینا
4. دریغا، دیده های بخت من بیدار بایستی
5. شبانگاهم که چون بی رحمتان می کشت هجرانش
6. شفاعت خواه من آن لعل شکربار بایستی
7. چه سودم، زانکه در کشتن رسد خلقی به نظاره
8. نگاهی سوی من، زان نرگس بیمار بایستی
9. شراب عشق خوردم، نیست کس کارد به سامانم
10. دلم گر مست شد، باری خرد هشیار بایستی
11. در آن ساعت که سرو تو من اندر بوستان دیدم
12. اگر در چشم من گل نیست باری خار بایستی
13. ز خوبی هر چه باید نازنینان را همه داری
14. ولیکن از وفا خالی بر آن رخسار بایستی
15. سگان در کوی او شبگرد و خسرو را درو ره نی
16. طفیل آن سگان، باری مرا هم بار بایستی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده