غزل شمارهٔ 1993
1. جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری
2. خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری
3. شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله
4. نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری
5. گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری
6. جفا کن کنون باری که میرم به دشواری
7. زدی غمزه و هر دم نمایی رخ و لب هم
8. چه بخشی کنون مرهم که زخمی زدی کاری
9. چو بر کنگرش جو جو ترا جلوه باید نو
10. رگ جانم ببرد خسرو کمندت به دست آری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده