غزل شمارهٔ 223
1. کشته تیغ جفایت دل درویش من است
2. خسته تیر بلایت جگر ریش من است
3. نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا
4. منکری دان به حقیقت که بداندیش من است
5. هر گروهی بگزیدند به عالم دینی
6. عاشقی دین من و بی خبری کیش من است
7. صبر دارم کم و شوق رخ او از حد بیش
8. غیر ازین نیست دگر هر چه کم و بیش من است
9. گفتم، از نوش لبت کام که یابد، گفتا
10. آنکه مجروح تر از غمزه چون نیش من است
11. گر دل از ما ببرید و به تو پیوست، چه باک
12. آشنا با تو و بیگانه ز من، خویش من است
13. جان ازین بادیه خسرو، نتوان برد به جهد
14. آه ازین وادی خونخوار که در پیش من است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده