غزل شمارهٔ 236
1. آنکه برده ست دلم زلف پریشان اینست
2. آنکه کشته ست مرا نرگس فتان اینست
3. آمد آن سرو خرامان و به خاکم بنشست
4. وه که با جان رود، از سرو خرامان اینست
5. ز آشنایی خطرم باشد و می گفت حکیم
6. دانم آن زود کش و دیر پشیمان اینست
7. گر غمی گیردت از کشتن من، عیب مگیر
8. چه کنم خاصیت خون مسلمان اینست
9. من همی گویم سوز خود و تو می خندی
10. آنکه بر سوخته ریزند نمک، آن، اینست
11. همه شب جان من است و غم خوبان تا روز
12. عاقبت در سر ایشان رود ار، جان اینست
13. تیغ عشق است، محا باش نباشد خسرو
14. سر تسلیم فرود آر که فرمان اینست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده