امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 242

1. ستمی کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت

2. نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت

3. آرزوی تو ز روی دگران کم نشود

4. حاجت کعبه به دیدار حرم نتوان گفت

5. حسن تو خانه برانداز مسلمانانست

6. ناز هم یارب و زنهار که کم نتوان گفت

7. تا چه سرهای عزیزان به درت خاک شده ست

8. وه که آن خاک قدم خاک قدم نتوان گفت

9. رشکم آید که برم نام تو پیش دگران

10. ذکر انصاف تو در پیش تو هم نتوان گفت

11. چون منی باید تا باورش آید غم من

12. تو که دیوانه و مستی به تو غم نتوان گفت

13. سخن توبه و آنگه ز جمال خوبان

14. به که دادند سر زیر علم نتوان گفت

15. غاریی از پی دین برهمنی را می کشت

16. گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت

17. خسروا گر کشدت یار، مگو کاین ستم است

18. عدل خوبان را به بیهوده ستم نتوان گفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خاک پیش تشنگان هرگز نگیرد جای آب
* چاره مخمور می، تریاک نتوانست کرد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ملامت من مسکین کسی کند که نداند
* که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت
شعر کامل
سعدی
* برگ خرمایم که از من باد زن سازند خلق
* باد سردم در لب است و ریز ریز اجزای من
شعر کامل
خاقانی