غزل شمارهٔ 477
1. چشمت گهی از غمزه هشیار نخواهد شد
2. وین دل ز خراش او بی خار نخواهد شد
3. گر تیغ زنی بر تن، ور نیش زنی بر جان
4. ناگاه رود جانش، بیمار نخواهد شد
5. عشقت ز پی کشتن مردانه به کار آمد
6. شادم ز غمت باری بیکار نخواهد شد
7. بر ما فتد ار تابی زان رخ، چه شوی رنجه؟
8. مهتاب ز افتادن افگار نخواهد شد
9. بیهوده چه گریم خون اصلاح دل خود را؟
10. تقویم چو از جدول طومار نخواهد شد
11. خونخوار بود، خسرو، عاشق ز چنین باده
12. مست است که تا محشر هشیار نخواهد شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده