غزل شمارهٔ 678
1. تا سرم باشد تمنای توام در سر بود
2. پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود
3. روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب
4. تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود
5. من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک
6. ماجرا با زیرکان خونابه دیگر بود
7. من به گرمای قیامت خون خورم بر یاد دوست
8. جوی شیر آن را نما و تشنه کوثر بود
9. عشق را پروانه باید تا که سوزد پیش شمع
10. خود مگس بسیار یابی هر کجا شکر بود
11. خوبرو آن به که باشد آب و آتش در جهان
12. تا وجود عشقبازان خاک و خاکستر بود
13. یار جایی و من بیچاره جایی بیقرار
14. وه چه خوش باشد که بر بازوی خسرو بر بود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده