غزل شمارهٔ 842
1. لعل شکروشت که به جلاب شسته اند
2. گویی پیاله را به می ناب شسته اند
3. در چشم ما ز خون جگر خواب بسته شد
4. زان رو که وقت خاستن از خواب شسته اند
5. هر گه که خوی همی کند آن عارض چو ماه
6. خورشید گوییا که به هفت آب شسته اند
7. بشکسته اند توبه به عهد تو آن کسان
8. کز آب دیده منبر و محراب شسته اند
9. دست از تو می نشویم و از غم تمام خلق
10. دست از من شکسته بی تاب شسته اند
11. از تشنگی بسوختم، ای دیده، شربتی
12. آخر از آن دو لب که به جلاب شسته اند
13. خسرو، کسان که غمزه زنان را دهند پند
14. از خون میش دشنه قصاب شسته اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده