غزل شمارهٔ 877
1. باد صبا ز نافه چینت نمی رسد
2. بویی به عاشقان غمینت نمی رسد
3. خاک توییم و چشم تو بر ما نمی فتد
4. ماهی و پرتوی به زمینت نمی رسد
5. شمعی که آسمان و زمین زو منورند
6. در روشنی به عکس جبینت نمی رسد
7. گفتم که کام دل بستانم ز لعل تو
8. دستم به پسته شکرینت نمی رسد
9. ای درج لعل دوست مگر خاتم جمی
10. زینسان که دست کس به نگینت نمی رسد
11. هرگز ترا چنان که تویی کس نشان نداد
12. پای گمان به حد یقینت نمی رسد
13. مفتی، مپوی بر در زندان که امر و نهی
14. بر عاشقان بی دل و دینت نمی رسد
15. با خار ساز، خسرو، اگر گل به دست نیست
16. کز گلشن زمانه جز اینت نمی رسد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده