غزل شمارهٔ 886
1. هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند
2. آید به دل کسی و ره جان ما زند
3. فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
4. نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند
5. نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ
6. مرغی که در شکنجه دامی نوا زند
7. ای فاخته، زناله زن آتش به بوستان
8. کز گل امید نیست که بوی وفا زند
9. او در خرام و دیده به راهش، چه کم شود؟
10. گر از طفیل سنگ رهت پشت پا زند
11. بی خواست آهی از دل من می زند، بترس
12. کاین تیر ناگرفته ندانم کجا زند؟
13. ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
14. خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند
15. خسرو ز رشک غیر به جان می رسد، بلی
16. خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده