غزل شمارهٔ 898
1. ز حد گذشت غم ما و آن نگار نپرسید
2. بگو که با که توان گفت غم که یار نپرسد
3. دلم ازوست فگار و مباد هیچ گزندش
4. اگر چه هیچ گه او زین دل فگار نپرسد
5. بگو که دیدن من هر چه طالع آمدی آخر
6. به مردن آنکه رود طالع و شمار نپرسد
7. به درد عشق بمیرم، دوای خویش نپرسم
8. که عاشقم من و عاشق صلاح کار نپرسد
9. در آشنایی دریای عشق راست کسی دان
10. که تن به غرق دهد وز لب و کنار نپرسد
11. به هر جفا که کنی راضیم، که گشتم اسیرت
12. شتر مهار به بینی قیاس یار نپرسد
13. تویی به کشتن ما خوش، ز حال مات چه پرسش
14. کسی که تیر زند زحمت شکار نپرسد
15. گرم تو خاک دهی، این ز کوی کیست، نگویم
16. گدا چو زر دهیش، قیمت و عیار نپرسد
17. دلش که سوخته شد، خسرو از تو پیش کسی را
18. سخن ز حسن جوانان گلعذار نپرسد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده