غزل شمارهٔ 921
1. کسی که یار وفادار و مهربان دارد
2. سعادت ابد و عمر جاودان دارد
3. مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست
4. که باد صبحدم امروز بوی جان دارد
5. حدیث او همه روز و هلاک او همه شب
6. کسی بود که مرا دست بر دهان دارد
7. گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان
8. چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد؟
9. مگر که جان بتوان بردن، ای مسلمانان
10. کسی ز بی غمی اندر جهان نشان دارد
11. بترس از آه من، ای چشم یار و برمشکن
12. که ناتوانی، این گرمیت زیان دارد
13. تبارک الله چندین دلی که سوی تو رفت
14. یکی چه گویی از آن جمله خان و مان دارد
15. رو مدار که مردار جان دهم پیشت
16. که چشم مست تو هم تیر و هم کمان دارد
17. زبان نماند، ز نامت هنوز سیری نیست
18. دریغ خسرو مسکین که یک زبان دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده