غزل شمارهٔ 940
1. اگر چه با تو حدیث جفا بخواهم کرد
2. ولیک، تا بتوانم، وفا بخواهم کرد
3. من این بلا همه از دیده دیده ام او را
4. بنا نمودن رویت سزا بخواهم کرد
5. به راه وصل به یک بوسه جان بخواهم یافت
6. ولیک وقت شمردن ادا بخواهم کرد
7. خطاست بوسه زدن بر لب و دهان تو، لیک
8. تو خواه تیغ بزن، من خطا بخواهم کرد
9. کشم به کوی تو ناگه رقیب کافرکیش
10. من این غزا ز برای خدا بخواهم کرد
11. چو دین به کار بتان رفت پیش بت، پس ازین
12. نماز اگر چه نباشد روا، بخواهم کرد
13. هر آن نماز که ناکرده ماند پیش بتان
14. اگر خدای بخواهد، قضا بخواهم کرد
15. و ان یکاد به روی نکو بخواهم خواند
16. نه بهر دیده بد هم دعا بخواهم کرد
17. چو دل برفت ز خسرو، چه سود بندد صبر؟
18. چو دل بیامد، وقف شما بخواهم کرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده