غزل شمارهٔ 112
1. نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
2. نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند
3. چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند
4. اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند
5. زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی
6. از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند
7. مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت
8. رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند
9. دلی ببرد که یک لحظه باز مینفرستد
10. غمی بداد که یک ذره باز مینستاند
11. مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن
12. جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند
13. ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت
14. چنانکه بانگ برآمد که این که کرد و که داند
15. به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه
16. من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده