شمارهٔ 8-حکایت
1. به نزد خانهٔ دستور کشور
2. وثاقی مختصر بگرفت بی در
3. همی مالید سالی بیشتر عور
4. تن خود را بدان دیوار دستور
5. ز نزدیکان یکی میدید از دور
6. به عالم فاش گشت این راز مستور
7. وزیر شهر شروان مرد را گفت
8. چه مقصود است ترا بر خاک ما خفت
9. جوابش داد و گفت ای چشمهٔ نور
10. زرخسار تو بادا چشم بد دور
11. یکی دل خستهام ای صدر عالم
12. نمیداند کسی اسرار حالم
13. چو فر دولت اندر خانهٔ تست
14. دل من مرغ دام و دانهٔ تست
15. همی مالم تن خود را به دیوار
16. مگر روزی دهی در خانهام بار
17. خوش آمد این سخن در گوش جانش
18. ز زر پر کرد دامان ودهانش
19. مقرب گشت حضرت راچنان شد
20. که حکمش بر همه شروان روان شد
21. اگر خواهد کسی تا میر گردد
22. به گرد پادشاه و میر گردد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده