غزل شمارهٔ 111
1. از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
2. مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
3. در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
4. نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
5. مستان میعشق درین بادیه رفتند
6. من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست
7. در بادیهٔ عشق نه نقصان نه کمال است
8. چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست
9. گویند برو تا به درش برگذری بوک
10. هیهات که گر باد شوم روی گذر نیست
11. زین پیش دلی بود مرا عاشق و امروز
12. جز بیخبریم از دل خود هیچ خبر نیست
13. جانا اگرم در سر کار تو رود جان
14. از دادن صد جان دگرم بیم خطر نیست
15. در دامن تو دست کسی میزند ای دوست
16. کو در ره سودای تو با دامن تر نیست
17. دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو
18. خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست
19. عطار چنان غرق غمت شد که دلش را
20. یک دم دل دل نیست زمانی سر سر نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده