غزل شمارهٔ 22
1. عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
2. مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
3. عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود
4. آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
5. زآتش رویش چو یک اخگر به صحرا اوفتاد
6. هر دو عالم همچو خاشاکی از آن اخگر بسوخت
7. خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم
8. پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
9. نیست از خشک و ترم در دست جز خاکستری
10. کاتش غیرت درآمد خشک و تر یکسر بسوخت
11. دادم آن خاکستر آخر بر سر کویش به باد
12. برق استغنا بجست از غیب و خاکستر بسوخت
13. گفتم اکنون ذرهای دیگر بمانم گفت باش
14. ذرهٔ دیگر چه باشد ذرهای دیگر بسوخت
15. چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست
16. کفر و ایمانش نماند و مؤمن و کافر بسوخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده