غزل شمارهٔ 257
1. هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد
2. مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد
3. هر که مویی آگه است از خویشتن یا از حقیقت
4. او ز خود بیرون نیامد چون به نزد او توان شد
5. آن خبر دارد ازو کو در حقیقت بیخبر گشت
6. وان اثر دارد که او در بینشانی بی نشان شد
7. تا تو در اثبات و محوی مبتلایی فرخ آن کس
8. کو ازین هر دو کناری جست و ناگه از میان شد
9. گم شدن از محو، پیدا گشتن از اثبات تا کی
10. مرد آن را دان که چون مردان ورای این و آن شد
11. هر که از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ
12. هرچه بودش آرزو تا چشم برهم زد عیان شد
13. هست بال مرغ جان اثبات و پرش محو مطلق
14. بال و پر فرع است بفکن تا توانی اصل جان شد
15. تن در اثبات است و جان در محو ازین هر دو برون شو
16. کانک ازین هر دو برون شد او عزیز جاودان شد
17. آنکه بیرون شد ازین هر دو نهان و آشکارا
18. کی توان گفتن که این کس آشکارا یا نهان شد
19. تا خلاصی یافت عطار از میان این دو دریا
20. غرقهٔ دریای دیگر گشت و دایم کامران شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده