غزل شمارهٔ 378
1. دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید
2. جان برافشان هین که جان پرور رسید
3. شربت اسرار را فردا منه
4. زانکه تا این درکشی دیگر رسید
5. گر سفالی یافتی در راه عشق
6. خوش بشو انگار صد گوهر رسید
7. خود تو آتش بر سفالی مینهی
8. هین که آنجا قسم تو کمتر رسید
9. صد هزاران موج گوناگون بخاست
10. دانی از چه موج بحر اندر رسید
11. چون یکی است این موج بحر مختلف
12. از چه خاست و از خشک و تر رسید
13. بحر کل یک جوش زد در سلطنت
14. به یکدم صد جهان لشکر رسید
15. چون نمیآید به سر زان بحر هیچ
16. پس چرا صد چشمه چون کوثر رسید
17. قطره چون دریاست دریا قطره هم
18. پس چرا این کامل آن ابتر رسید
19. قرب و بعد موج چون بسیار گشت
20. هر زمانی اختلافی در رسید
21. سلطنت از بحر میماند به سر
22. بحر قسم قطرهٔ مضطر رسید
23. بی نهایت بود بحر، این اختلاف
24. از بصر آمد نه از مبصر رسید
25. بحر چون محوست، موجش در خطر
26. بحر را در دیده پا و سر رسید
27. کی بیاید بی نهایت در بصر
28. در خطر صد با خطر مبصر رسید
29. چون عدد در بحر رنگ بحر داشت
30. گر رسید انگشت از اخگر رسید
31. خوش برآمد صبح توحید از افق
32. زانکه خورشید آمد و اختر رسید
33. این همه اختر که شب بر آسمانست
34. لقمهای گردد چو قرص خور رسید
35. پس یقین میدان که یک چیز است و بس
36. گر هزاران مختلف هم بررسید
37. در میان این سخن عطار را
38. هم قلم بشکست و هم دفتر رسید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده