غزل شمارهٔ 394
1. ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
2. وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
3. چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
4. در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
5. ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
6. پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
7. نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
8. نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
9. از تو خبر به نام و نشان است خلق را
10. وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
11. جویندگان جوهر دریای کنه تو
12. در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
13. چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
14. از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
15. شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
16. شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
17. عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند
18. هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده