عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 417

1. دوش آمد و گفت از آن ما باش

2. در بوتهٔ امتحان ما باش

3. گر خواهی بود زندهٔ جاوید

4. زنده به وجود جان ما باش

5. عمری است که تا از آن خویشی

6. گر وقت آمد از آن ما باش

7. مردانه به کوی ما فرود آی

8. نعره زن و جان فشان ما باش

9. گر محرم پیشگه نه‌ای تو

10. هم صحبت آستان ما باش

11. پریده زآشیان مایی

12. جویندهٔ آشیان ما باش

13. از ننگ وجود خود بپرهیز

14. فانی شو و بی نشان ما باش

15. ره نتوانی به خود بریدن

16. در پهلوی پهلوان ما باش

17. تا کی خفتی که کاروان رفت

18. در رستهٔ کاروان ما باش

19. چون می‌دانی که جمله ماییم

20. با جمله مگو زبان ما باش

21. چون اعجمیند خلق جمله

22. تو با همه ترجمان ما باش

23. تا چند ز داستان عطار

24. مستغرق داستان ما باش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
* با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
شعر کامل
وحشی بافقی
* بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد
* درویش که بازارش با محتشمی باشد
شعر کامل
سعدی
* چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
* چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
شعر کامل
سعدی