غزل شمارهٔ 783
1. گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی
2. صد توبه در زمانی بر هم شکست باشی
3. نه مست بودن از می کار تنگدلان است
4. گر هوشیار عشقی از دوست مست باشی
5. تا کی ز ناتمامی در حلقهٔ تمامان
6. گه خودنمای گردی گه خود پرست باشی
7. آخر دمی چنان شو کز دست ساقی جان
8. جامی بخورد باشی وز خود برست باشی
9. ای بر کنار مانده برخیز از دو عالم
10. تا در میان مردان ز اهل نشست باشی
11. در صحبت بلندان خود را بلند گردان
12. تا کی ز نفس خودبین چون خاک پست باشی
13. گر کاملی درین ره چون عاشقان کامل
14. از خویش نیست گردی وز دوست هست باشی
15. تا بستهای به مویی زان موی در حجابی
16. چه کوهی و چه کاهی چون پایبست باشی
17. عطار اگر بر اصلی اصلا ز خود فنا شو
18. کانگه که نیست گردی با او به دست باشی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده