عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 849

1. ترسا بچه‌ایم افکند از زهد به ترسایی

2. اکنون من و زناری در دیر به تنهایی

3. دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم

4. ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی

5. امروز دگر هستم دردی کشم و مستم

6. در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی

7. نه محرم ایمانم نه کفر همی دانم

8. نه اینم و نه آنم تن داده به رسوایی

9. دوش از غم فکر و دین یعنی که نه آن نه این

10. بنشسته بدم غمگین شوریده و سودایی

11. ناگه ز درون جان در داد ندا جانان

12. کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی

13. روزی دو سه گر از ما گشتی تو چنین تنها

14. باز آی سوی دریا تو گوهر دریایی

15. پس گفت در این معنی نه کفر نه دین اولی

16. برتو شو ازین دعوی گر سوختهٔ مایی

17. هرچند که پر دردی کی محرم ما گردی

18. فانی شو اگر مردی تا محرم ما آیی

19. عطار چه دانی تو وین قصه چه خوانی تو

20. گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
* گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
شعر کامل
سعدی
* ز دریا به دریا همی مرد بود
* رخ ماه و خورشید پر گرد بود
شعر کامل
فردوسی
* هرکه از پوست در آغاز نیامد بیرون
* همچو بادام نپیوست به قند آخر کار
شعر کامل
صائب تبریزی