شمارهٔ 5-(3) حکایت نوشروان عادل
1. چنین گفتست نوشروانِ عادل
2. که گر میری ز درویشی قاتل
3. ترا بهتر بوَد آن زخمِ شمشیر
4. که از نان فرومایه شوی سیر
5. مشو با اهلِ دنیا در ستیزه
6. که مرداریست و مشتی کِرم ریزه
7. بیک ره اهلِ دنیا در ریاست
8. چو کِرمانند در عین نجاست
9. زر و سیم و قبول و کار و بارت
10. نیاید در دم آخر بکارت
11. اگر اخلاص باشد آن زمانت
12. بکار آید وگرنه وای جانت
13. بهر چیزی که در دنیا کمالست
14. یقین میدان که آن در دین وبالست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده