شمارهٔ 1-حکایت بط
1. بط به صد پاکی برون آمد ز آب
2. در میان جمع با خیر الثیاب
3. گفت در هر دو جهان ندهد خبر
4. کس ز من یک پاکروتر پاکتر
5. کردهام هر لحظه غسلی بر صواب
6. پس سجاده باز افکنده بر آب
7. همچو من بر آب چون استد یکی
8. نیست باقی در کراماتم شکی
9. زاهد مرغان منم با رای پاک
10. دایمم هم جامه و هم جای پاک
11. من نیابم در جهان بیآب سود
12. زانک زاد و بود من در آن بود
13. گرچ در دل عالمی غم داشتم
14. شستم از دل کاب هم دم داشتم
15. آب در جوی منست اینجا مدام
16. من به خشکی چون توانم یافت کام
17. چون مرا با آب افتادست کار
18. از میان آب چون گیرم کنار
19. زنده از آبست دایم هرچهست
20. این چنین از آب نتوان شست دست
21. من ره وادی کجا دانم برید
22. زانک با سیمرغ نتوانم پرید
23. آنک باشد قلهٔ آبش تمام
24. کی تواند یافت از سیمرغ کام
25. هدهدش گفت ای به آبی خوش شده
26. گرد جانت آب چون آتش شده
27. در میان آب خوش خوابت ببرد
28. قطرهٔ آب آمد و آبت ببرد
29. آب هست از بهر هر ناشسته روی
30. گر تو بس ناشسته رویی آب جوی
31. چند باشد همچو آب روشنت
32. روی هر ناشسته رویی دیدنت
33. کبک بس خرم خرامان در رسید
34. سرکش و سرمست از کان در رسید
35. سرخ منقاروشی پوش آمده
36. خون او از دیده در جوش آمده
37. گاه میبرید بیتیغی کمر
38. گاه میگنجید پیش تیغ در
39. گفت من پیوسته در کان گشتهام
40. بر سر گوهر فراوان گشتهام
41. بودهام پیوسته با تیغ و کمر
42. تا توانم بود سرهنگ گهر
43. عشق گوهر آتشی زد در دلم
44. بس بود این آتش خوش حاصلم
45. تفت این آتش چو سر بیرون کند
46. سنگ ریزه در درونم خون کند
47. آتشی دیدی که چون تأثیر کرد
48. سنگ را خون کرد و بیتأخیر کرد
49. در میان سنگ و آتش ماندهام
50. هم معطل هم مشوش ماندهام
51. سنگ ریزه میخورم در تفت و تاب
52. دل پر آتش میکنم بر سنگ خواب
53. چشم بگشایید ای اصحاب من
54. بنگرید آخر به خورد و خواب من
55. آنک بر سنگی بخفت و سنگ خورد
56. با چنین کس از چه باید جنگ کرد
57. دل در این سختی به صد اندوه خست
58. زانک عشق گوهرم بر کوه بست
59. هرک چیزی دوست گیرد جز گهر
60. ملکت آن چیز باشد برگذر
61. ملک گوهر جاودان دارد نظام
62. جان او با کوه پیوسته مدام
63. من عیار کوهم و مرد گهر
64. نیستم یک لحظه با تیغ و کمر
65. چون بود در تیغ گوهر بر دوام
66. زان گهر در تیغ میجویم مدام
67. نه چو گوهر هیچ گوهر یافتم
68. نه ز گوهر گوهریتر یافتم
69. چون ره سیمرغ راه مشکل است
70. پای من در سنگ گوهر در گلست
71. من به سیمرغ قوی دل کی رسم
72. دست بر سر پای در گل کی رسم
73. همچو آتش برنتابم سوز سنگ
74. یابمیرم یا گهر آرم به چنگ
75. گوهرم باید که گردد آشکار
76. مرد بیگوهر کجا آید به کار
77. هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
78. چند لنگی چندم آری عذر لنگ
79. پا و منقار تو پر خون جگر
80. تو به سنگی بازمانده بیگهر
81. اصل گوهر چیست سنگی کرده رنگ
82. تو چنین آهن دل از سودای سنگ
83. گر نماند رنگ او سنگی بود
84. هست بی سنگ آنک در رنگی بود
85. هرک را بوییست او رنگی نخواست
86. زانک مرد گوهری سنگی نخواست
بعدی
هیچ نظری ثبت نشده