عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 35-حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد

1. تاجری مالی و ملکی چند داشت

2. یک کنیزک با لبی چون قند داشت

3. ناگهش بفروخت تا آواره شد

4. بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد

5. رفت پیش خواجه‌ای او بی‌قرار

6. می‌خریدش باز افزون از هزار

7. ز آرزوی او جگر می‌سوختش

8. خواجهٔ او باز می‌نفروختش

9. مرد می‌شد در میان ره مدام

10. خاک بر سر می‌فشاندی بردوام

11. زار می‌گفتی که این داغم بس است

12. وین چنین داغی سزای آن کس است

13. کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت

14. دلبر خود را به دیناری فروخت

15. روز بازاری چنین آراسته

16. تو زیان خویش را برخاسته

17. هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست

18. سوی حق هر ذره‌ای نو رهبریست

19. از قدم تا فرق نعمتهای اوست

20. عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست

21. تا بدانی کز که دورافتاده‌ای

22. در جدایی بس صبور افتاده‌ای

23. حق ترا پرورده در صد عز و ناز

24. تو ز نادانی به غیری مانده باز


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ژاله و صبح بهم یافته کافور و گلاب
* زاین و آن داروی هر درد سر آمیخته‌اند
شعر کامل
خاقانی
* حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
* جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
شعر کامل
سعدی
* سرسری نتوان به کنه حیله اندوزان رسید
* کز تأمل آب زیرکاه روشن می شود
شعر کامل
صائب تبریزی