شمارهٔ 6-الحكایة و التمثیل
1. دید بوموسی مگر یک شب بخواب
2. بر سر خود عرش همچون آفتاب
3. روز دیگر رفت سوی بایزید
4. زانکه بوموسی ز جان بودش مرید
5. گفت تا تعبیر خوابم او کند
6. مرهم جان خرابم او کند
7. چون بر او رفت خلق آشفته بود
8. زانکه شیخ آن شب ز دنیا رفته بود
9. چون کفن کردند و شستندش پگاه
10. بر جنازه بر گرفتندش ز راه
11. گفت بوموسی که چندانی که من
12. میزدم بر خلق ماتم خویشتن
13. کز جنازه گوشهٔ آرم بدوش
14. مینداد آنکس بمن گشتم خموش
15. زیر آن در رفتم و کردم مقام
16. تا جنازه بر سر آوردم تمام
17. چون جنازه بر سرم شد استوار
18. گشت حالی بایزیدم آشکار
19. گفت ای بینندهٔ خواب صواب
20. نیک بنگر آنک آن تعبیر خواب
21. شخص ما عرش است برگیر وبرو
22. فهم کن زان خواب تعبیر و برو
23. گر ملک نزدیک تو کاملترست
24. جانت از دل دل ز جان غافلترست
25. در ملک از دیدهٔدل کن نظر
26. زانکه عقل این قول دارد مختصر
27. هر دو عالم از برای آدمیست
28. از ملک بی آدمی مقصود چیست
29. زانکه صد عالم ملک بنشاندهاند
30. تا همه در کار مردم ماندهاند
31. گرچه امروز این گهر در خاک بود
32. باک نبود زانکه گنجی پاک بود
33. باش تا فردا محک کردگار
34. نقد مردان را پدید آرد عیار
35. گفت چون تابوت موسی بر شتاب
36. دید فرعونش که میآورد آب
37. چارصد زیبا کنیزک همچو ماه
38. ایستاده بود پیش او براه
39. گفت با آن دلبران دلنواز
40. هرکه آن تابوتم آرد پیش باز
41. من ز ملک خویش آزادش کنم
42. بی غمش گردانم و شادش کنم
43. چارصد دلبر بیک ره تاختند
44. خویش را در پیش آب انداختند
45. گرچه رفتند آن همه یک دلنواز
46. شد بسبقت پیش آن تابوت باز
47. برگرفت از آب و در پیشش نهاد
48. پیش فرعون جفا کیشش نهاد
49. لاجرم فرعون عزم داد کرد
50. چارصد مه روی را آزد کرد
51. سائلی گفتا که ای عهدت درست
52. گفته بودی هرکه تابوت از نخست
53. پیشم آرد باز دلشادش کنم
54. خلعتش در پوشم آزادش کنم
55. کارچون زان یک کنیزک گشت راست
56. چارصد را دادن آزادی چراست
57. گفت اگرچه جمله درنایافتند
58. نه ببوی یافتن بشتافتند
59. جمله را چون بود امید یافتن
60. بر همه باید چو شمعی تافتن
61. گر یکی زان جمله ماندی ناامید
62. شب شدی بر چشم او روز سپید
63. لاجرم گردن گشادم جمله را
64. خط آزادی بدادم جمله را
65. آن لعین گر رحمتی در سینه داشت
66. زان چه مقصودش چو حق را کینه داشت
67. خلق عالم آشکارا و نهان
68. جمله خواهانند حق رادر جهان
69. جمله او را خواستند او مینخواست
70. تا نخواهد او نیاید کار راست
71. بادلی پر مهر فرعون لعین
72. خواست از جان قرب رب العالمین
73. لیک چون حق مینخواست او را چه سود
74. کانچه بودش آرزو او را نبود
75. کار از پیشان اگر بگشایدت
76. هر دمی صد گونه در بگشایدت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده