غزل شمارهٔ 1275
1. سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد
2. تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد
3. هزارکعبه و لبیک محو شوقپرستی
4. کهگرد دل چونفس یکدوبارگردد و نالد
5. چه نغمهها که ندارد ز خود تهی شدن من
6. به ذوق آنکه نفس نی سوار گردد و نالد
7. ز ساز جرات عشاقگل نکرد نوایی
8. مگر ضعیفی این قوم تارگردد و نالد
9. من و تظلم الفت کدام دوست چه دشمن
10. ستم رسیده به هرکس دچار گردد و نالد
11. چو طایری که دهد آشیان به غارت آتش
12. نفس بهگرد من خاکسارگردد و نالد
13. به گریه خو مکن ای دیده کز چکیدن اشکی
14. دل شکسته مباد آشکار گردد و نالد
15. هزار قافله شور جرس به چنگ امید
16. چه باشد اینهمه یک نالهوارگردد و نالد
17. ز روزگار وفا چشم دارم آنهمه فرصت
18. که سختجانی من کوهسارگردد ونالد
19. در آتش افکن وترک ادب مخواه ز بیدل
20. سپند نیست که بیاختیار گردد و نالد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده