غزل شمارهٔ 1332
1. وعده افسونان طلسم انتظارم کردهاند
2. پای تا سر یک دل امیدوارم کردهاند
3. تا نباشم بعد از این محروم طوف دامنی
4. خاک بر جا ماندهای بودم غبارمکردهاند
5. برنمیآیم زآغوش شکست رنگ خوبش
6. همچو شمع از پرتو خود در حصارم کردهاند
7. بعد مردن هم ز خاک منگرانجانی نرفت
8. از دل سنگین همان لوح مزارم کردهاند
9. یک نفس بیچاک نتوان یافت جیب هستیام
10. زخمی خمیازه مانند خمارم کردهاند
11. نخل تمثال مرا نشو و نمو پیداست چیست
12. صافی آیینهای را آبیارم کردهاند
13. میتوان صد رنگ گل چید از طلسم وضع من
14. چون جنون تعمیر بنیاد از بهارم کردهاند
15. حامل نقد نشاطم کیسهٔ داغ است و بس
16. همچو شمع از سوختنگل درکنارمکردهاند
17. بیبهاری نیست سیر تیرهروزی های من
18. انتخاب از داغ چندین لالهزارم کردهاند
19. هستیام حکم فنا دارد نمیدانم چو صبح
20. تهمتآلود نفس بهر چه کارم کردهاند
21. تا بود دل در بغل نتوان کفیل راز شد
22. بیخبر کایینه دارم، پردهدارم کردهاند
23. بیهوایی نیست بیدل شبنم واماندهام
24. ازگداز صد پری یک شیشهوارمکردهاند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده