غزل شمارهٔ 1412
1. هر کجا سعی جنون بر عزم جولان بشکند
2. کوه تا دشت از هجوم ناله دامان بشکند
3. دل به خون میغلتد از یاد تبسّمهای یار
4. همچو آن زخمی که بر رویش نمکدان بشکند
5. میدمد از ابرویش چینی که عرض شوخیش
6. پیچ و تاب ناز در شاخ غزالان بشکند
7. دل شکستن زلف او را آنقدر دشوار نیست
8. میتواند عالمی فکر پریشان بشکند
9. برنمیدارد تأمل نسخهٔ دیوانگی
10. کم کسی اندیشه بر مضمون عریان بشکند
11. بر تغافلخانهٔ ابروی او دل بستهایم
12. یارب این مینا همان بر طاق نسیان بشکند
13. هیچکس در بزم دیدار آنقدر گستاخ نیست
14. ای خدا در دیدهٔ آیینه مژگان بشکند
15. کوه هم از ناله خواهد رنگ تمکین باختن
16. گر دل دانا به حرف پوچ نادان بشکند
17. با درشتان ظالمان هم بر حساب عبرتند
18. سنگ اگر مرد است، جای شیشه، سندان بشکند
19. لقمهای بر جوع مردمخوار غالب میشود
20. به که دانا گردن ظالم به احسان بشکند
21. بیمصیبت گریه بر طبع درشتت سود نیست
22. سنگ در آتش فکن تا آبش آسان بشکند
23. بر سر بیمغز بیدل تا بهکی لرزد دلت
24. جوز پوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده