غزل شمارهٔ 1411
1. از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند
2. تا قیامت منتش بیسنگ دندان بشکند
3. راحت اهل وفا خواهی مخواه آزار دل
4. تا مباد این شیشه بزم میپرستان بشکند
5. اینچنینکز عاجزی بیدست و پا افتادهایم
6. رنگهم از سعیما مشکلکه آسان بشکند
7. بحر لبریز سرشک از پیچوتاب موج ها ست
8. آبمیگردد در آنچشمیکه مژگان بشکند
9. زبر چرخ آرامها یکسرکمینگاه رم است
10. گرد ما آن به که بیرون زین بیابان بشکند
11. ساغر قربانیان از گردش افتادهست، کاش
12. دور مژگانی خمار چشم حیران بشکند
13. وحشتی دارم درین گلشن که چون اوراق گل
14. رنگ اگر درگردشآرم طرف دامان بشکند
15. یک تامل گر شود صرف خیال نیستی
16. ای بسا گردن که از بار گریبان بشکند
17. عجز بنیادی، بر اسباب تجمل ناز چند
18. رنگ میباید کلاه ناتوانان بشکند
19. درگلستانیکه نالد بیدل از شوق رخت
20. آه بلبل خار در چشم بهاران بشکند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده