غزل شمارهٔ 1537
1. خواهش از ضبط نفس گر قدمی پیش شود
2. ساغر همت جم کاسهٔ درویش شود
3. هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک
4. پایمال قدم هرزهدو خویش شود
5. میکشد خون امید از دل حسرتکش ما
6. سینهٔ هر که ز تیغ ستمی ریش شود
7. لذت وصل تو از کام تمنا نرود
8. هر سر مو به تنم گر به مثل نیش شود
9. نیست دور از اثر غیرت ابرویکجت
10. جوهرآینه درتیغ ستمکیش شود
11. چشم ما حلقه به گوش است به نقش قدمی
12. که به راه تو ز ما یک دو قدم پیش شود
13. فرصت ناز غنیمت شمر ای شوخ، مباد
14. حسن تابد سرالفت ز خط و ریش شود
15. آب یاقوت زآتش نتوان فرق نمود
16. اختلاط ار همه بیگانه بود خویش شود
17. راحتاندیش مباشید که در وادی عشق
18. وحشت آرام شود آهو اگر میش شود
19. گفتگو کم کن اگر عافیتت منظور است
20. بحر هم میرود از خود چو هوا بیششود
21. نکشی پای ز دامان تغافل که شرار
22. رفته باشد ز نظر تا قدماندیش شود
23. رشتهٔ سازکرم نغمه ندارد بیدل
24. گرنه مضراب قبولش لب درویش شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده