غزل شمارهٔ 1591
1. چه شمع امشب در این محفل چمنپرداز میآید
2. که آواز پر پروانه هم گلباز میاید
3. نسیمیگویی ازگلزار الفت باز میآید
4. که مشت خاک من چون چشم در پرواز میآید
5. من و نظاره حسنیکه از بیگانهخوییها
6. در آغوش است و دور از یک نگاه انداز میآید
7. ز پشآهنگی قانون حسرتها چه میپرسی
8. شکست از هرچه باشد از دلام آواز میآید
9. پرافشان هوای کیستم یاربکه در یادش
10. نفس در پردهٔ اندیشهام گلباز میآید
11. ز دریا، بازگشت قطره، گوهر در گره دارد
12. نیاز من ز طوف جلوهٔ او ناز میآید
13. چه حاجت مطرب دیگر طربگاه محبت را
14. که از یک دل تپیدن کار چندین ساز میآید
15. زخود رفتن اگر مقصود باشد شعله ما را
16. فسردن نیز دارد آنچه از پرواز میآید
17. نفسدزدیده ام چون شمع و پنهان نیست داغ دل
18. هنوز از خامشی بوی لب غماز میآید
19. به اشکی فکر استقبال آهم میتوان کردن
20. کهگردآلوده از فتح طلسم راز میآید
21. هنوز از سختجانی اینقدر طاقت گمان دارم
22. که از خود میتوانم رفت اگر او باز میآید
23. فسونساز غفلت گر نگردد پنبهٔ گوشت
24. چو تار از دست برهم سوده هم آواز میآید
25. دل هر ذره خورشیدیست اما جهد کو بیدل
26. منم آیینه از دستت اگر پرداز میآید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده