غزل شمارهٔ 1780
1. بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش
2. به رنگ رفته نوشتم براتگلزارش
3. به آسمان مژهٔ من فرو نمیآید
4. بلند ساختهٔ حیرتیست دیوارش
5. رهایی ازکف صیاد عشق ممکن نیست
6. کمند جای نفس میکشدگرفتارش
7. به خاک خفتهٔ دام تواضع خلقم
8. چو سجدهایکه فتد راه در جبین زارش
9. به وضع خلق برآیا ز دهرگوشهگزین
10. گهر سریستکه دربا نمیکشد بارش
11. ز شیخ مغز حقیقت مجوکه همچو حباب
12. سری ندارد اگر واکنند دستارش
13. ندارد آن همه تعلیم هوش غفلت عام
14. به راه خفته به پا میکنند بیدارش
15. چو شمع بلبل ا:ن باغ بسکه عجز نماست
16. شکستن پر رنگ است سعی منقارش
17. خرام یار ز عمر ابد نشان دارد
18. در آب خضر نشستهستگرد رفتارش
19. ادب ز شرم نگه آب میشود ورنه
20. شنیدهایم که بیپرده است دیدارش
21. ره جنونکدهٔ دل گرفتهای بیدل
22. به پا چو آبله نتوان نمود هموارش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده