غزل شمارهٔ 1819
1. عالم از چشم ترم شد میفروش
2. زین قدح خمخانهها آمد به جوش
3. آسمان عمریست مینای مرا
4. میزند بر سنگ و میگوید: خموش
5. بس که گرم آهنگساز وحشتم
6. نقش پایم چون جرس دارد خروش
7. طینت دانا و بیباکی خطاست
8. چشمهٔ آیینه را محو است جوش
9. جمع نتوان کرد با هم عشق و صبر
10. راست ناید میکشی با ضبط هوش
11. عشق زنگ غفلت از ما میبرد
12. سایه را خورشید باشد عیب پوش
13. عقل و حس با هم دوات خامه اند
14. از زبان است آنچه میآید بهگوش
15. زین محیط از هرزهتازیها چو موج
16. میبرد خلقی شکست خود به دوش
17. همچو شمع از سر بریدن زندهایم
18. بیش از این فرقی ندارد نیش و نوش
19. گر نباشد شعله خاکستر بس است
20. جستجوها خاک شد در صبر کوش
21. در سخنچینی حلاوت مشکل است
22. فهم کن از تلخکامیهای گوش
23. خاک گشتی بیدل از افسردگی
24. خون منصوری نیاوردی به جوش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده